بیگانه: سیاره زمین

بیگانه: سیاره زمین

دو سال پیش از پاسخ دادن نوسترومو به آن درخواست کمک اضطراری شوم، یک فضاپیمای دیگر از ویلند-یوتانی — حامل آزمایشگاهی مملو از نمونه‌های فرازمینی — روی زمین سقوط می‌کند.

بیگانه: زمین با آگاهی قبلی شما بازی می‌کند. وقتی که روی دیوارهای سفید و استریل یک فضاپیمای ویلند-یوتانی باز می‌شود، مجموعه‌ای از لوله‌های کرایو با ظاهری گلبرگ‌دار را می‌بینیم که با نمایشگرهای سوسوزننده احاطه شده‌اند که متن را با صدای یکنواخت و در عین حال تهدیدآمیز نشان می‌دهند. یک خدمه با ظاهری فرسوده، همراه با یک افسر علمی با رفتاری هراس‌آور و مکانیک‌هایی با رفتاری بدخلق، در کنار یک میز برای صرف صبحانه جمع شده‌اند و سیگار می‌کشند. این صحنه تقریباً یک کپی دقیق از بیگانه ریدلی اسکات است، گویی مستقیماً از سال 1979 برداشته شده است. در حالی که USCSS ماژینو (ممکن است دوستداران تاریخ به طور پنهانی لبخند بزنند) نوسترومو نیست، مأموریت آن هم به همان اندازه با بدشانسی همراه است.

این سقوط (سلسله رویدادهایی که منجر به آن می‌شوند برای قسمتی در آینده ذخیره شده‌اند، قسمتی که می‌توان آن را به آسانی به عنوان بهترین فیلم بیگانه پس از سال 1986 توصیف کرد) ما را به زمینی هدایت می‌کند که تا پیش از این فقط در افسانه‌های سینمایی بیگانه به آن اشاره شده است — زمینی که توسط دولت‌ها اداره نمی‌شود، بلکه در عوض، توسط پنج مگا-شرکت کنترل می‌شود. این فضاپیمای ماژینو است که در این آرمان‌شهر کاپیتالیستی سقوط می‌کند، در حالی که یک هیولای بیومکانیکی آشنا در محموله پنهان شده است.

از یک چشم انگلی گرفته تا موریانه‌های خون‌آشام، هر یک از موجودات فرازمینی بدطینت در بیگانه: زمین، به شکل متمرکزی کابوس‌وار هستند

این سوال که آیا ساختار فیلم بیگانه می‌تواند در قالب یک سریال هشت قسمتی کار کند یا خیر، سریعاً به آن پاسخ داده می‌شود — لزومی به این کار نیست. بعد از پنج فیلم اصلی، دو فیلم متقاطع ضعیف و 46 سال حضور در فرهنگ عامه، زنومورف دیگر آن معمای سابق نیست — موضوعی که نوا هاولی، تهیه‌کننده سریال، به خوبی از آن آگاه است. به همین دلیل زنومورف تنها یکی از پنج نمونه‌ای است که ماژینو از اعماق فضا بیرون می‌کشد. از یک چشم انگلی گرفته تا موریانه‌های خون‌آشام، هر یک از این موجودات فرازمینی بدخلق به شکل متمرکزی کابوس‌وار هستند، با چرخه‌های زندگی پیچیده‌ای که زمینه مناسبی را برای وحشت جسمی زننده فراهم می‌کنند — یک گربه زامبی تا مدت‌ها در حافظه باقی خواهد ماند و شما دیگر به گوسفندها یا بطری‌های آب به چشم سابق نگاه نخواهید کرد. این بدان معنا نیست که زنومورف دیگر کاربردی ندارد — او زودتر از موعد مستقر می‌شود، سپس عقب‌نشینی می‌کند، هاولی استفاده‌ای محدود اما تاثیرگذار از جانور گیگر در طول قسمت‌های باقی‌مانده می‌کند. نکته اصلی این است که او بیگانه را نه به عنوان یک دشمن یا نقطه کانونی روایت، بلکه به عنوان پس‌زمینه‌ای (البته مرگبار) برای یک داستان انسانی قانع‌کننده‌تر قرار می‌دهد.

شهری که فضاپیما در آن سقوط می‌کند، توسط شرکت Prodigy اداره می‌شود، شرکتی که تقریباً به همان اندازه از وجدان، ندامت یا هرگونه تصور اخلاقی در مورد موجودی که به آن طمع دارد، بی‌بهره است. مدیرعامل آن، بوی کاوالیر (با بازی ساموئل بلنکین) — پابرهنه، و همیشه با لباس خواب — در جستجوی جاودانگی است، و ذهن نوجوانان بیمار لاعلاج را به بدن‌های مصنوعی منتقل می‌کند (به ما گفته شده که بدن بزرگسالان خیلی غیرقابل انعطاف است). این سریال از طریق این پسران (و دختران) گمشده، به بررسی ذات آگاهی، مرگ و میر، انسانیت و آنچه که پس از محو شدن آن باقی می‌ماند، می‌پردازد. این “هیبریدها” یک تضاد قانع‌کننده را به نمایش می‌گذارند: بدن‌های آن‌ها بالغ است، رفتارهایشان کودکانه است، قدرت و سرعت فوق‌العاده به هرگونه قهر کودکانه زیربنایی حالتی تهدیدآمیز می‌بخشد.

Alien Earth

اولین نفر از آن‌ها وندی سیدنی چندلر است (اشاره به پیتر پن به هیچ وجه ظریف نیست)، ترکیبی از بی‌گناهی بی‌آلایش، شگفتی با چشمان درشت و عزم تزلزل‌ناپذیر — قهرمانی که به همان اندازه که به ریپلی مدیون است، به نیوت نیز مدیون است. ارتباطات وندی با برادر انسانش (الکس لاوتر) و خود زنومورف (او شروع به یادگیری زبان آن در یک قمار می‌کند که به اندازه آنچه که به نظر می‌رسد، نابخردانه نیست)، در کنار وضعیت مشکوک او به عنوان دارایی شرکتی، او را بین دنیاهای مختلف معلق نگه می‌دارد. در همین حین، کیرش مصنوعی Prodigy (با بازی تیموتی اولیفانت با موهای سفید یخی) دستور کار پنهانی دارد، و تنها بازمانده ماژینو، سایبورگ مورو (با بازی بابو سیسای)، به شکلی پنهانی به عنوان یک دشمن به همان اندازه تهدیدآمیز مانند موجود فرازمینی همنام، ظاهر می‌شود.

هاولی، پس از موفقیت در به‌تصویرکشیدن فیلم‌های Coens با Fargo، در اینجا از اسکات (محو شدن‌های آهسته، ترس سنجیده شده) به کامرون (نیروی دریایی سرزنده، تفنگ‌های پالس دست‌کاری شده) تغییر حالت می‌دهد، هر دو اثری کلاسیک را که این فرنچایز را ایجاد کردند، بازسازی می‌کند، در حالی که به طور همزمان نشان منحصربه‌فرد خود را بر این نمایش می‌زند (سوزن‌های آکورد قدرتمند شامل هر چیزی از متالیکا تا Jane’s Addiction است). حتی خلاصه‌های هر قسمت نیز به طرز ماهرانه‌ای نوشته شده‌اند: نگاهی اجمالی ناهماهنگ و مبتنی بر فضا به لحظات کلیدی، به جای توضیحات بیش از حد پر زحمت.

نتیجه کلی چیزی کمتر از یک پیروزی نیست. یک حماسه بیگانه که هم آشنا و هم کاملاً تازه است. یک افسانه ترسناک ترنس‌هیومن که بدون هیچ بیگانه‌ای به تنهایی هم می‌تواند بدرخشد. یک تجربه سینمایی حاد که با ظرافت برای نمایش در قسمت‌های یک ساعته ساخته شده است. اگر ضرب‌آهنگ درام تا حدودی با زره پوشیده شده از پیش‌درآمدها کند شده باشد (ما هیچ توهمی نداریم که یک همه‌گیری جهانی در حال وقوع است)، و اشاره‌ها به فرهنگ معاصر گهگاه باعث ایجاد ناهنجاری شود (یک لطیفه تکراری از عصر یخبندان 4 غیرمنتظره است)، هیچ‌کدام از آن‌ها تاثیری در کل بزرگ‌تر ندارند. رویدادها در اینجا به جای اینکه از قانون بیگانه بکاهند، موفق می‌شوند رویدادهای انگیزشی هر دو فیلم بیگانه و بیگانه‌ها را در پرتو جدیدی قرار دهند. چه ستایش والاتری از این می‌تواند وجود داشته باشد؟

همانند Andor برای Star Wars، سریال هاولی یک پیش‌درآمد نادر است که به غنی‌سازی منبع اصلی خود کمک می‌کند و جانی دوباره به یک فرنچایز رو به زوال می‌بخشد. این رستاخیز بیگانه‌ای است که مدتها منتظرش بوده‌ایم.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *