پروفسور بااستعداد و جوان، اگنس (ایوا ویکتور)، با سرعت خود، با تجربه آزار جنسی در دوران دانشجویی کنار میآید.
اولین تجربه کارگردانی ایوا ویکتور، متاسفم، عزیزم که خودش نیز در آن بازی میکند، برخلاف معدودی از ارزیابیهای اخیر سینمایی با الهام از جنبش MeToo، تهی از هیجاننمایی است. در عوض، به طرز قابل توجهی تصمیم میگیرد لحظات دردناکتر خود را – هرچقدر هم که محوری باشند – در خارج از قاب دوربین نگه دارد. ویکتور – که حدود سال 2019 با مجموعهای از ویدیوهای طنزآمیز و خندهدار به شهرت در توییتر رسید – که از درامهای ملودراماتیک دوری میگزیند، هرگز این لمس ماهرانه خود را در این تجربه اولیهی ظریف، متفکرانه و طراوتبخش از دست نمیدهد.

متاسفم، عزیزم که به سه بخش تقسیم شده، از انتها آغاز میشود، زمانی که اگنس (ویکتور)، فرد آکادمیک جوان و بااستعداد، هماتاقی قدیمی خود، لیدی (ستاره ظهور اسکایواکر، نائومی آکی) را برای اقامت به خانه میآورد. تابلوی عنوان به ما میگوید: این “سال با بچه” است: در حالی که همدورهایهای دانشگاه اگنس، خانه میخرند، ارتقاء میگیرند، ازدواج میکنند یا نقاط عطف دیگر را در آستانه 30 سالگی جشن میگیرند، به نظر میرسد خود اگنس در یک وضعیت رشد متوقفشده گیر کرده است. او در همان خانهای زندگی میکند که در دوران دانشجویی با لیدی در آن شریک بود، در همان دفتری کار میکند (او با تاسف میگوید) که مربی سابقش در آن کار میکرد و در یک رابطه بیتعهد با همسایهی مهربانش (لوکاس هجز از لیدی برد) به سر میبرد.
با بازگشت به گذشته، سپس در “سال با اتفاق بد” قرار میگیریم. اگنس، دانشآموز ممتاز کلاسش است، اما مورد علاقه پروفسور دکر (لوئیس کانچلمی) نیز هست. قبل از اینکه شبی در خانهاش به او تعرض کند، او بیش از یک مرز استاد-شاگردی را زیر پا میگذارد. آنچه در ادامه میآید، روایتی است از پیچوخمهای زمانی دربارهی اینکه چگونه اگنس به کمک بهترین دوست بیدریغش (آکی، با انتخاب زیرکانه و بسیار راحت در فروتنانهترین نقش خود تاکنون) و یک دوست گربهسان غیرقابل مقاومت، از میان دریایی از احساسات در پی این رویداد عبور میکند.
اما این یک داستان پیدایش ناشی از آسیب نیست – و بسیار فراتر از پیامدهای یک رویداد تکاندهنده است. روایت غیرخطی به نشان دادن این مسئله کمک میکند که چگونه، حتی با وجود اینکه “اتفاق بد” به زندگی امروزی او شکل داده است، انتخابهای زندگی اگنس لزوماً تحت تاثیر آن نیستند. این یک داستانپردازی پیچیده است که همچنان به مخاطب خود اعتماد دارد تا نشانههای آن را دریافت کند: ارجاع به و رد کلیشه “زن دیوانه گربهها”، دستوپنجه نرم کردن با واقعیتهای سخت جهان، تعمق در تصمیم اگنس برای بچهدار نشدن و تأمل در نابرابری نظام قضایی برای هدف. متاسفم، عزیزم که با تناقضات بیشمار زندگی سازگار است، تاثیرگذارترین صحنهاش – جایی که اگنس برخی از مکاشفات دقیق و روشنگرانه را در مورد تروما ارائه میدهد – بر سر یک ساندویچ خوشمزه اتفاق میافتد. تعادل ماهرانهی آن بین روشنایی و تاریکی یادآور منچستر کنار دریا است، اما نوع شوخطبعی آرامشبخش ویکتور کاملاً منحصربهفرد است.
این داستان پسا-MeToo که بیشتر یک بازآفرینی ضروری از به اصطلاح طرح تروما است تا یک کمدی سیاه، با مقدار کمی چاشنی طنز و با نهایت ظرافت روایت میشود.
دیدگاهتان را بنویسید