
بانی مونرو (مت اسمیت)، یک فروشنده سیار، پسرش (رافائل مته) را پس از درگذشت همسرش، لیبی (سارا گرین)، در حومه ساسکس میگرداند. در حالی که اندوه و عادات ناپسند بانی تهدیدی برای انحراف کامل سفر جادهای آنها است، یک قاتل سریالی ملبس به لباس شیطان، مسیر خود را به سمت برایتون هموار میکند…
پخش از: NOW/Sky TV
تعداد قسمتهای دیده شده: 6 از 6
با وجود چنین عنوانی، ممکن است تصور کنید که دقیقاً از مسیر داستان مطلع هستید. اما اقتباس اسکای از رمان «مرگ بانی مونرو» اثر نیک کیو، مانند یک فروشنده دورهگرد در بطن خود، موجودی فرار و بیثبات است.
مراسم ترحیم لیبی (سارا گرین) که در اوایل داستان به تصویر کشیده میشود، فضاسازی را تعیین میکند؛ جایی که بانی مونرو پدر (مت اسمیت) حداقل دو عمل ناگفتنی را در مراسم خاکسپاری همسرش مرتکب میشود، قبل از آنکه به همراه پسرش (رافائل مته) که بانی جونیور نام دارد، عازم یک سفر جادهای توأم با الکل شود. بانی بزرگ بهغایت فریبنده است، به هر کس که ملاقات میکند دروغ میگوید و مصرانه در پی فروش لوازم آرایشی غیراصل و برقراری رابطه جنسی گذرا با تمام ساکنان ساحل جنوبی انگلستان است. با این حال، این ظاهر کودکانه و لبخند گیرایش دیری نمیپاید و دنیای بانی شروع به فروپاشی میکند.

بانی از همان ابتدا بهشدت غیردوستداشتنی است، و این تعمدی است، اما اسمیت با این وجود ما را در کنار خود نگه میدارد. بازیگر پیشین دکتر هو، آن جذابیت متزلزلی را که زمانی در نقش یک لرد زمان در اختیار داشت، به کار میگیرد و در اینجا آن را بر ضد دنیایی به کار میبرد که جایی برای مردی مانند بانی ندارد. تماشای چرخشهای پیاپی اسمیت بین برخوردهای جنسی ناراحتکننده و لحظات پرالتهاب پدری، بهطور مداوم دشوار است، اما همچنان یک پیوند شیمیایی باورپذیر بین او و بازیگر تازهکار، مته، وجود دارد که داستان را درست در لحظهای که تقریباً از کنترل خارج میشود، محکم نگه میدارد.
صحنههای لطیف و وهمآلود بین آنها و سارا گرین در نقش مادر مرحوم بانی، تماشایشان دردناک است و لطافت بسیار مورد نیازی را به ارمغان میآورند که توسط کارگردان ایزابلا اکلöف با گرمایی اثیری فیلمبرداری شده است. عکسهای آفتابی اما دلگیر از انگلستان ساحلی از گرمای کمتری برخوردارند، تصاویری که نادرستیهای آرمانی ذاتی زندگی در یک شهر ساحلی را از هم میگسلد.
هنگامی که داستان فرعی ظاهراً نامتجانس قاتل سریالی مستقیماً با سفر بانی ادغام میشود، واقعیت از هم میپاشد. با نزدیک شدن به پایان، طرح داستان جای خود را به چیزی شرورتر و ابتداییتر میدهد، با پسزمینهای صوتی از جواهرات مستقل و موسیقی متنی که توسط خود کیو (در کنار وارن الیس، همکار قدیمی) ساخته شده است. نتیجه، نزولی فاوستی به وحشتهای چرخهای پدری شکستخورده است که تماشای آن به همان اندازه که تحملش سخت است، مسحورکننده و غیرقابل پیشبینی است.
اگر بتوانید آن را تاب بیاورید، بازی آشفته و بهتماممعنا دیوانهوار مت اسمیت شما را به جهنم میبرد و بازمیگرداند. یکی از ناراحتکنندهترین – اما درخشانترین – نمایشهای سال.