
یک ستارهی کهنهکار سینما (جورج کلونی) سفری ناگهانی را در پهنهی اروپا آغاز میکند تا کشف کند حقیقتاً کیست.
در اثرگذارترین سکانس در جی کلی، ستارهی جذاب سینما با موهای جوگندمی (جورج کلونی) در سرویس بهداشتی کوچک یک قطار در حال حرکت ایستاده و به آینه زل میزند. اسم بازیگرانی مثل کری گرانت و کلارک گیبل را بلند تکرار میکند، قبل از اینکه اسم خودش را با لحنی گوناگون در هر تکرار به زبان بیاورد، گویا که میخواهد با هر تکرار، یک ورژن از خودش را پیدا کند. این صحنه بهطور مستقیم به ابتدای فیلم، با نقل قولی از سیلویا پلات، مرتبط است: “این مسئولیت دهشتناکی است که خودت باشی. چقدر راحتتر است که فرد دیگری باشی، یا اصلاً هیچکس نباشی.”

بهجز ولفز سال پیش و طبیعتاً آگهیهای نسپرسو، این روزها کلونی بیشتر زمانش را پشت دوربین کارگردانی سپری میکند تا جلوی آن. اما در جی کلی درخشان و تا حدودی کمعمق، که توسط نوآ بامباک، کارگردان/نویسندهی همکار، و امیلی مورتیمر، نویسندهی همکار/بازیگر، برای او ساخته شده، کلونی به ما یادآوری میکند که همچنان یک ستارهی سینمایی بهتماممعنا است؛ یکی از گونههای رو به انقراض.
با وجود همهی دلپذیر بودن فیلم، تا حدودی سطحی است.
بامباک بعد از بازخورد نهچندان مثبت به نویز سفید محصول ۲۰۲۲، اینجا به قلمروی آشنا بازمیگردد و یک درام کمدی مربوط به دوران میانسالی میسازد که تحت تأثیر 8½ فلینی است. جی کلی محبوب همه است، بهویژه ران (آدام سندلر)، مدیر باوفا اما زجرکشیدهاش، و لیز (لورا درن)، مسئول تبلیغاتش. رفتن دختر کوچکترش، دیزی (گریس ادواردز) به یک سفر اروپایی قبل از دانشگاه، او را با غیبتش به عنوان یک پدر و این پرسش که وقتی دوربینها خاموشاند چه کسی است، مواجه میکند. او بههمراه همکارانش، یک فیلمبرداری را رها میکند تا او را تا توسکانی تعقیب کند، با خوشحالی در یک قطار مملو از مردم عادی وحشتزدهی طبقهی کارگر بهطور پنهانی سفر میکند و فرصتی پیدا میکند تا نقش قهرمانی را بازی کند که همه فکر میکنند او است.
همانطور که شاید از این ترکیب بازیگران، سازندگان و مکان انتظار برود، همه چیز بهشدت جذاب است. وابستگی متقابل بین جی و ران واقعی به نظر میرسد و بازی گرم و آسیبپذیر سندلر ممکن است افتخار جوایز را به او هدیه دهد. بعد از اینکه سندلر پیشتر در داستانهای مایروویتز محصول ۲۰۱۷ برای بامباک بازی کرده، دیدن اینکه دوباره عضلات دراماتیک خود را اینجا بهعنوان مردی که تمام هویتش را حول محور عشق به دوستش بنا کرده، به نمایش میگذارد، لذتبخش است، لبخندهای کنایهآمیز، ناامیدی عمیق برای دیدهشدن و فهمیدهشدن را پنهان میکنند.
با این حال، با وجود همهی دلپذیر بودن فیلم، تا حدودی سطحی است. فلاشبکهای پراکنده (که جی از نظر فیزیکی واردشان میشود) فاش میکنند که او با خیانت به بهترین دوستش (بیلی کروداپ) به موفقیت بزرگی دست یافت و چرا از دختر بزرگترش (رایلی کیو) دور افتاده است، که هیچکدام از اینها درامی را که آرزو دارید ارائه نمیدهد.
لطیفههای سرگرمکننده که بر نبود خودآگاهی جی تکیه میکنند، نمیتوانند این حقیقت را بپوشانند که ظرافتهای همیشگی بامباک اینجا نیست، انگار که او خیلی نگران است که کلونی را بد جلوه دهد، حتی از طریق این زاویهی دید داستانی. اما جی کلی نوستالژیک، رمانتیک و بیشرمانه قدیمی است و میتواند یک ترانهی خداحافظی شایسته برای کلونی در مقام یک بازیگر باشد، اگر او بازنشسته شود.
این یک لذت حقیقی است که توسط بامباک به سرتاسر جهان منتقل شویم، اما شاید این نوشیدنی سینمایی پرووسکو خیلی راحت نوشیده شود.