برای نزدیک به یک دهه، هریس دیکینسون از پرده نقرهای استفاده کرده تا جنبههای مختلف مردانگی را به تصویر بکشد. دیکینسون از همان نقشآفرینی چشمگیرش در فیلم ۲۰۱۷ «موشهای ساحلی» (Beach Rats) — که در آن این هنرپیشه اهل لندن در نقش یک نوجوان اهل بروکلین که با تمایلات جنسی خود کلنجار میرود، ظاهر شد — هرگز از پرداختن به مردان پیچیده هراسی نداشته است. خواه ایفای نقش یک کشتیگیر حرفهای در فیلم «پنجه آهنین» (The Iron Claw) باشد که در رینگ پرواز میکند یا نقش دوستپسر اینستاگرامیای که در فیلم «مثلث غم» (Triangle Of Sadness) اخم ملایمی دارد، شخصیتهای او همواره ابعادی فراتر از ظاهرشان داشتهاند، و با رویکرد فراگیر دیکینسون، که نتیجه تلاش و کوشش فراوان است، با واقعیت پیوند خوردهاند.

©Empire / Pip
دیکینسون به تازگی با نمایش حرکات عضلانی خود در فیلم «بیبیگرل» (Babygirl) غوغایی در اینترنت به پا کرد، در حالی که خود را برای مهمترین نقش زندگیاش آماده میکند، یعنی جان لنون در مجموعه فیلمهای بیتلز به کارگردانی سام مندس که قرار است در سال ۲۰۲۸ اکران شود. با این حال، زمانی که «امپایر» برای عکاسی از این بازیگر در یک انبار در شرق لندن، جایی که به دنیا آمده، با او دیدار میکند، او به دلایلی که در ادامه مشخص میشود، این پیشنهاد را رد میکند که در آستانه یک دوره جدید قرار دارد.
«بچه ولگرد» (Urchin) اولین فیلم بلند دیکینسون در مقام نویسنده و کارگردان است. این داستان که نگارش آن را در سال ۲۰۲۰ آغاز کرد، درباره مایک (فرانک دیلانی) است، یک فرد راندهشده در لندن — و شخصیتی بسیار پیچیده — که تلاش میکند روی پای خود بایستد و در عین حال با امواج سهمگین اعتیاد و تروما دست و پنجه نرم میکند. این فیلمی عمیقاً شخصی برای دیکینسون است، نه تنها به این دلیل که او از نزدیک با جامعه افراد بیخانمان محلی خود همکاری میکند، بلکه به این دلیل که تجربههای زندگی خود، از مشاغلی که در کودکی داشته تا درسهایی که از هالیوود و جاهای دیگر آموخته است، را در هر فریم به تصویر میکشد. او در اینجا، در زادگاهش، ما را در سفری همراهی میکند که او را به پشت دوربین هدایت کرد و اینکه این سفر او را به کجا خواهد برد.

©Empire / Pip
در فیلم «بچه ولگرد»، مایک تا حدی شبیه به شخصیتهایی است که قبلاً بازی کردهاید. [فیلمساز بیبیگرل] هالینا رین بازی شما در فیلم «موشهای ساحلی» را «ترکیبی از پسر و مرد» توصیف کرده است. چرا شما جذب شخصیتهایی میشوید که بین این دو حالت در نوسان هستند؟
مگر همه ما این کار را نمیکنیم؟ همه ما سعی میکنیم اینطور نشان دهیم که دیگر آن بچههای کوچکی که قبلاً بودیم نیستیم. در سطح بسیار فرویدی، همه ما سعی میکنیم بفهمیم چطور زندگیمان را در این دنیای عمیقاً گیجکننده پیش ببریم. حداقل من این حس را دارم و مدام با درک خودم از بزرگسالی، بلوغ، مردانگی و نحوه رفتار در دنیا به شکلی که «درست» به نظر برسد، در کشمکش هستم.
این موضوع چگونه در مایک دیده میشود؟
او مسئولیت را به عنوان راهی برای کنار آمدن با آسیبهای روحی خودش رد میکند. شما این را بارها و بارها در مورد افرادی که رویدادهای آسیبزا را پشت سر گذاشتهاند میبینید؛ آنها هر نوع پاسخگویی را رد میکنند زیرا این کار برایشان آسانتر است. فرار کردن. من به ایده یک مرد-بچه که هرگز نتوانسته راه خودش را پیدا کند، علاقهمند بودم.
به نظر میرسد جنبه فیزیکی نیز برای شما مهم است. در فیلمهایی مانند «مثلث غم»، «بیبیگرل» و «پنجه آهنین»، شما بدن خود را به شیوههای جالب و اغلب چالشبرانگیزی در معرض نمایش گذاشتهاید. آیا این چیزی است که بیشتر به دنبال آن هستید؟
هر زمان که نقشی به من پیشنهاد میشود که نیاز به نوعی دگرگونی دارد، این موضوع همیشه برایم جذاب است. من با بدنم ارتباط خوبی دارم. دوست دارم حرکت کنم و برقصم. بنابراین فکر میکنم طبیعی است که به این جنبه از آن فکر کنم.

©Empire / Pip
چه حسی دارد که وقتی صحبت از جنبه فیزیکی به میان میآید، محدودیتهای خود را کنار بگذارید؟
«پنجه آهنین» به طور خاص سخت بود زیرا نیاز به افزایش حجم عضلانی و نوع خاصی از تمرین داشت. من بدنم را به هر دو حد افراطی رساندهام. وقتی ۲۱، ۲۲ ساله بودم، وقتی سریالی را با دنی بویل انجام دادم [درام نفتی «اعتماد» (Trust) محصول ۲۰۱۸]، وزن زیادی کم کردم. یک نوع سادگی در آن وجود داشت. من واقعاً یک شبکه پشتیبانی نداشتم، فقط آن را به تنهایی انجام دادم. آن را خیلی ناایمن انجام دادم و من با آن دست و پنجه نرم کردم و اکنون مجبورم به دلیل آن در پروژهها تجدید نظر کنم.
آیا این چیزی بود که هنگام کار با فرانک در «بچه ولگرد» به آن توجه داشتید؟
فرانک یک مجری واقعاً فیزیکی است. او واقعاً خودش را خیلی تحت فشار قرار داد و وزن زیادی [برای بازی کردن نقش مایک] کم کرد. او به دلیل اینکه چقدر قوز میکرد، شانهاش را خراب کرد. من آن را میدیدم و نگران میشدم زیرا خودم هم در طرف دیگر آن بودهام. بنابراین به عنوان یک کارگردان دائماً مطمئن میشدم که او غذایش را خورده است.
پیشینه شما در بازیگری چگونه به شما در کارگردانی افراد کمک کرده است؟
بازیگری واقعاً آسیبپذیر است، اینطور نیست؟ این یک روند شرمآور است — خب، برای من اینطور است — این یک چیز عجیب و تحقیرآمیز است و گاهی اوقات بسیار احمقانه به نظر میرسد. بنابراین من دائماً این را در ذهنم دارم وقتی در حال کارگردانی هستم و محیط مناسبی را برای بازیگران ایجاد میکنم تا احساس راحتی کنند. سپس وقتی راحتی ایجاد میشود، فکر میکنم عملکردهای خوبی میتواند به وجود بیاید زیرا شما میتوانید به چیزها دسترسی پیدا کنید و مهار خود را از دست بدهید. اگر تنظیمات اشتباهی داشته باشید، کار نمیکند.
“من فقط عاشق ویدیوهای پشت صحنه بودم. من همیشه به سمت Blockbuster نزدیک ما میدویدم.”
«موشهای ساحلی» اولین بار بود که شما به عنوان نقش اصلی در یک فیلم حضور داشتید. آن را چگونه به یاد میآورید؟
این یک تولید بسیار کوچک با بودجه بسیار کم بود. ما تقریباً به دلیل فیلمبرداری در مترو دستگیر میشدیم و من فکر میکردم این چیزی است که همه فیلمبرداریها شبیه به آن هستند. من عاشقش بودم — میخواستم چریکی باشد زیرا من در کودکی فیلمهای کوتاه را به همین شکل میساختم. بنابراین من فکر کردم، “عالی است، این یک قدم جلوتر از آن است،” اما انرژی و استیصال هنوز وجود دارد و هیچ چیز دیگری مهم نیست جز آنچه که در لحظه به دست میآوریم و احساس مقدس آن. من وسواس پیدا کرده بودم.
شما در دوران کودکی، قبل از شروع بازیگری، فیلمهای زیادی تماشا میکردید. از چه زمانی متوجه چیزهایی مانند فیلمبرداری و هنر فیلمسازی شدید؟
من «زیبایی آمریکایی» (American Beauty) را در جوانی تماشا کردم و به یاد دارم که یکی از آن نماهای بالا را دیدم (به دوربینی که به پایین نگاه میکند اشاره میکند) و فکر کردم، “اوه، این یک نوع بسیار خاص از دوربین است.” همینطور با «دانی دارکو» (Donnie Darko) — من برادران بزرگتری دارم بنابراین آنها اغلب فیلمهایی را تماشا میکردند که احتمالاً نباید تماشا میکردم. و بعد من فقط عاشق ویدیوهای پشت صحنه بودم. من همیشه به سمت Blockbuster نزدیک ما میدویدم. بدیهی است که آنها VHS و DVD داشتند و من ناراحت میشدم وقتی که featuretteهای طولانیتری را نداشتند، زیرا این چیز کاملی بود که بعد از آن تماشا کنم.

©Empire / Pip
آیا هنگام ساخت «بچه ولگرد» با کارگردانانی که با آنها کار کرده بودید مشورت کردید؟
بیشتر قبل از آن بود. روبن [اوستلوند] کمک کرد زیرا ما در حال فیلمبرداری پایان «مثلث غم» بودیم وقتی که من در حال ویرایش فیلم کوتاه خود بودم (درام ۱۳ دقیقهای سال ۲۰۲۱ به نام 2003، درباره یک سرباز جوان که در آستانه اعزام به ماموریت است). ما در ساحل یونان بودیم و خدمه تصمیم گرفتند یک جشنواره فیلم کوچک برگزار کنند زیرا ما مقداری وقت داشتیم و من فیلم را روی USB خود داشتم و فکر کردم، “این آماده نیست اما شاید من فقط… لعنت بهش، چرا که نه؟” من با روبن در مورد آن صحبت کردم و گفتم، “من میخواهم چیزهایی را تغییر دهم اما نمیتوانم زیرا از قبل قفل شده است،” و او گفت، “این فیلم توست. آن را تغییر بده. به ندای درونت گوش کن.”
«مثلث غم» بسیاری از مردم را با مهارتهای کمدی شما آشنا کرد. آیا شوخطبعی در کار شما مهم است؟
«مثلث غم» قطعاً به من فرصتی داد تا در یک قلمرو متفاوت اجرا کنم. روبن در کمدی موقعیتی و مشاهدهای فوقالعاده است. با این حال، فکر میکنم این همیشه بخش بزرگی از وجود من بوده است. من عاشق کمدی هستم و نسبتاً احمق هستم. کمدی احتمالاً مسیر ورود من به بازیگری بود (دیکینسون در دوران کودکی، فیلمهای کوتاه کمدی و Vines میساخت)، زیرا خنداندن مردم این حس توانمندی عجیب را دارد. کمدی خوب و هوشمندانه به سختی به دست میآید. شکستن آن سخت است.
چرا تصمیم گرفتید شوخطبعی را در «بچه ولگرد» قرار دهید؟
فکر میکنم این مهم بود، زیرا پسزمینه داستان به راحتی میتوانست تاریک و بدفهمی باشد. از تجربه خودم و انجام تحقیقات در آن جامعه، فکر میکنم شوخطبعی زیادی در این جهان و با این افراد وجود دارد، زیرا این یک راه خروج است. افرادی که به انتهای افراطی اخلاق رسیدهاند اغلب کسانی هستند که میتوانند شوخترین باشند. زیرا چیزی برای از دست دادن ندارند.
شما بخشی از «بچه ولگرد» را در هتل لندنی که قبلاً در آن کار میکردید، فیلمبرداری کردید. چه حسی داشت که دوباره به آنجا برگشتید؟
این وحشیانه و کاملاً احساسی بود. من حدوداً ۲۱ ساله بودم که از آنجا دست کشیدم و برداشت من این بود که هنوز یک هتل است. اما وقتی برگشتیم، این شرکت توسط این شرکت خصوصی خریداری شده بود و آنها اتاقها را به عنوان اقامتگاه کوتاهمدت اجاره میدادند. این یک غم و اندوهی داشت، زیرا من آن را به عنوان یک هتل شلوغ میشناختم. محو و خفه شده بود و سقف فرو ریخته بود. اما من به یاد دارم که به آشپزخانه برگشتم و بو همان بود. وقتی شروع به نوشتن فیلم کردم، آن را در آنجا تنظیم کردم، هرگز با این انتظار که در آنجا فیلمبرداری کنم، بلکه به این دلیل که فضاها را خیلی خوب میشناختم.
زمان شما در آنجا چگونه بود؟
من شیفتهای آخر شب زیادی کار میکردم و مدیر واقعاً با من مهربان بود. وقتی شروع به دریافت تست بازیگری کردم، او به من اجازه میداد مرخصی بگیرم. یادم میآید یک شغل [بازیگری] پیدا کردم و از هتل استعفا دادم. من فکر کردم، “این برای من تمام شد.” سپس کار را تمام کردم و خیلی سریع متوجه شدم که اینطور کار نمیکند: شما هنوز هم به درآمد نیاز دارید زیرا آن پول از قبل تمام شده است. بنابراین لنگان لنگان برگشتم و از او خواستم که دوباره کارم را به من بدهد و او این کار را کرد.
“اعتراف به ترس همیشه آسیبپذیر است.”
شما توصیف کردید که پذیرفته شدن «بچه ولگرد» در کن «مانند بردن بز جایزه خود به نمایشگاه بزها» است و سپس نگران بودید که «چگونه سر از اینجا درآوردم؟ بز من آماده یا به اندازه کافی خوب نیست.» اکنون چه احساسی نسبت به بز دارید؟
بز خوب عمل کرد. بز واقعاً خوب عمل کرد. نمیدانم آیا بز آماده بود یا نه، اما از حلقهها پرید، حقه و فنها را انجام داد. مردم از بز خوششان آمد. مردم بز را نوازش کردند و شاید خودخواهی بز کمی بزرگ شد و اکنون بز آماده است تا به واقعیت بازگردد.
بز در زمانی بیرون آمده است که وضعیت شما در حال تغییر است، به ویژه پس از انتشار «بیبیگرل» که به نظر میرسید دامنه طرفداران شما را گسترش داده است. شما ذکر کردهاید که سعی میکنید مقداری فاصله از نحوه درک خود توسط عموم مردم حفظ کنید، اما آیا اکنون انجام این کار را دشوارتر میدانید؟
من همیشه سعی کردهام خودم را از من به عنوان یک بازیگر جدا کنم تا بتوانم با آن کنار بیایم. شناخته شدن قطعا افزایش یافته است که یک چیز عجیب است. در بیشتر موارد آنها برخوردهای مثبتی هستند که من بابت آن احساس خوش شانسی میکنم. مردم فقط میخواهند چیز خوبی بگویند و اینکه کاری که شما انجام دادهاید با آنها طنینانداز شده است و سپس به راه خود ادامه میدهند. انکار این موضوع خلاف شهود به نظر میرسد؛ اینکه وانمود کنید که در حوزه عمومی نیستید. اما بله، فکر میکنم این جدایی مهم است و اجازه ندهید که این حس از خودتان را تعریف کند. برای اینکه بیش از حد فلسفی نباشم، هرچه بیشتر با آن درگیر شوید، بیشتر شما را بیثبات میکند. متوجه شدهام که هر چه بیشتر با آنچه گفته میشود، یا با بررسیها درگیر شوم، احساس پایداری کمتری میکنم. بهترین راه این است که آن را درک کنید، قدردانی کنید و سپس به کار ادامه دهید.

©Empire / Pip
آیا فکر میکنید انجام این کار در چند سال آینده سختتر باشد؟
نمیدانم.
آیا این ترسناک است؟
(مکث میکند) ام، خب، اعتراف به ترس همیشه آسیبپذیر است.
زیرا بدیهی است که اوضاع در آن زمان کاملاً متفاوت خواهد بود.
(مکث میکند) چرا این را میگویید؟
زیرا شما در حال بازی کردن نقش جان لنون هستید و تمام دنیا و پدرانشان به آستانه در خانه شما خواهند آمد.
(میخندد) این را نگو!
“من در دنیای بیتلز هستم و من عاشق آن هستم و این یک چالش بزرگ است.”
خب، آستانه در خانه استعاری شما.
این چیزی است که من فقط باور ندارم که… (آه میکشد). من فقط فکر نمیکنم که من آنقدر جالب باشم. فکر نمیکنم مردم در آن حس اهمیت بدهند.
حتی اگر شما اینطور فکر میکنید، شخصی که شما نقش او را بازی میکنید برای مردم بسیار جالب است.
بله، او یک آدم بسیار جالب است. (میخندد) اما من او نیستم. نمیدانم، این یک سوال فرضی است، اینطور نیست؟ چهار سال دیگر دوباره بررسی کنید. من یک آشفتگی خواهم بود.
شما سال گذشته با همبازی خود در «پنجه آهنین» [جرمی آلن وایت] ناهار خوردید در حالی که او در حال آماده شدن برای بازی کردن نقش بروس اسپرینگستین در Deliver Me From Nowhere بود. چه حسی داشت که با کسی صحبت کنید که در حال آغاز یک سفر مشابه بود؟
خب، او تازه تمرینات را شروع کرده بود و من هیچ چیز را شروع نکرده بودم؛ من در آن منطقه راحت و بدون ترس بودم که در آن شناور بودم و منتظر بودم تا کارها شروع شوند. و او هم به نظر میرسید که راحت است، راستش را بخواهید. من جرمی را خیلی دوست دارم — او یکی از آن بازیگرانی است که من از او در شگفتم، حتی وقتی که با او کار میکردم. و این باعث شد احساس کنم که بله، من کسی را دارم که کمی درک میکند.
<span class="content_content__i0P3p" data-test="